داستان های عشقی از پرطرفدارترین ژانرهای ادبی به شمار می روند. همه ما به شنیدن داستان لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد، بیژن و منیژه و دیگر عشاق نامی جهان علاقه داریم. قصه هایی که مرز حقیقت و افسانه در آنها محو شده و زوایای پنهان داستان این عشاق در لابه لای تاریخ گم شده است. امروز برای شنیدن یک قصه تازه می خواهیم سری به کوه های پوشیده از جنگل گیلان بزنیم. برای شنیدن این قصه باید قدم به قدم از مسیرهای صعب العبور تا غاری کوچک در بالای کوه بروید و پای حرف های مردی بنشینید که خیلی ها در حقیقت داستانش شک دارند، اما حتما غمی در دلش هست و باری روی دوشش، که این چنین از مردم فراری شده و با دیو و دد همنشین شده است. این داستان عزیز جنگلی است.
در میان جنگل کوه های سر به فلک کشیده روستای آلیان فومن پیرمری غارنشینی زندگی می کند که برای خیلی از جوانان مظهر عشق خالصانه به معشوق و برای برخی دیگر مظهر جنون و مردم گریزی است. کوه های این منطقه محل زندگی غارنشینی است که هیچ وسیله زندگی ندارد و زندگیش از میوه و گیاهان جنگلی تامین می شود و چند سالی است کمی به روستا نزدیک تر شده و از سهم غذایی می خورد که مردم برایش می گذارند. خودش می گوید ماست، نان و نوشابه از چیزهایی است که به خوردن آنها علاقه دارد و به غذای گرم علاقه ای ندارد.
عزیز نوروزی پرور متولد آذر 1320 است که به گفته خودش از سال 1352 غارنشینی را انتخاب کرده و در جایی در بین جنگل های اطراف روستای جیرده آلیان فومن زندگی می کند. عزیز تا کلاس پنجم ابتدایی درس خوانده، خطی خوش و حافظه خوبی دارد و هنوز هم اشعار زیادی را به خاطر دارد که با آواز پرندگان جنگل آنها را با خود زمزمه می کند.
درباره غارنشین گیلان داستان های زیادی گفته می شود؛ از عاشقی که به نگارش نرسید تا جوانی که پس از فوت والدینش و دلگیری از بستگان راه جنگل را در پیش گرفت.
در مورد قصه غارنشین گیلان می گویند که روزگاری در جوانی دل به دختری به نام نگار سپرد که دختر خان روستا بود. عزیز هر روز در کنار چشمه منتظر آمدن نگارش می ماند تا با اسبش برای آب بردن بیاید. اما نظام ارباب-رعیتی آن زمان سنگ بزرگی پیش روی عزیز و نگار بود. واسطه هایی که عزیز برای سر گرفتن این ازدواج فرستاد کاری از پیش نبردند و با ازدواج آن دو مخالفت شد.
عده ای از اهالی می گویند شبی خبر مرگ نگار به دلیل افتادن از اسب و عده ای دیگر معتقدند خبر ازدواج نگار به عزیز رسید. از طلوع صبح فردا دیگر کسی تا سالیان سال عزیز جنگلی را در روستا ندید. گم شدن عزیز معمایی لاینحل برای همه باقی ماند، تا آنکه چند شکارچی با دنبال کردن ردپای انسان، به هیبت مردی ژولیده در نزدیکی غاری در جنگل رسیدند. نشانه های او با عزیز مطابقت می کرد. به همین دلیل چند نفری از اهالی روستا و بستگانش روزها به انتظار او در جنگل کمین کردند تا بالاخره او را دیدند. اما هر چه او را صدا زدند عزیز با سرعت در لا به لای درختان فرار کرد. سوگ نگار او را از اجتماع و آداب زندگی جمعی فراری داده بود، انقدر که هیچ تلاشی برای برگرداندن او به روستا به سرانجام نرسید.
سرانجام پس از سی سال غارنشینی، اهالی روستا تصمیم گرفتند به جای آنکه عزیز را وادار به آمدن به روستا کنند، شرایط زندگی او را در غار سر و سامانی دهند. به همین دلیل هر روز مقداری غذای خشک، لباس پشمی و برخی لوازم ضروری را در نزدیکی مسیر غار می گذاشتند. کم کم عزیز به این مهربانی خو گرفت. حالا چند سالی است عزیز رضایت داده برای برداشتن سهم غذایش از کوه پایین بیاید و حتی گاهی در روزهای زمستان که بی غذا می ماند تا مرکز روستا هم می آید.
زندگی آن بالا، بین حیوانات وحشی و هوای سرد و سخت کوهستان، سخت است و روزهای زیادی بر عزیز جنگلی گذشته است که به گفته خودش در اثر بیماری وگرسنگی تسلیم مرگ شده است. اما هنوز هم این پیرمرد نحیف هر روز چند کیلومتر در جنگل راه می رود و به گوش درختان زمزمه عاشقانه می خواند.
اهالی روستا در نزدیکی غار برای عزیز کلبه ای چوبی ساخته اند تا در روزها و شب های سخت و برفی فومن راحت تر زندگی کند، اما انگار عزیز بنا ندارد بدون نگار وارد هیچ خانه ای بشود. از آرزویش که بپرسی می گوید فقط یک خانه، یک زن زیبا و یک تفنگ می خواهد، اما حالا سهمش از تمام لذت های این دنیای رنگارنگ جنگلی است وسیع و غاری کوچک.
عده دیگری هم در گیلان هستید که می گویند داستان عاشقی نگار و عزیز جنگلی فقط شایعه است. این عده از اهالی روستا می گویند عزیز به خواندن اشعار یک داستان محلی به نام عزیز و نگار علاقه داشته است، از این رو جوانان تصور کرده اند که او به زنی به نام نگار علاقه دارد. اما واقعیت این است که عزیز به دلیل برخی مشکلات مادرزادی و پس از مرگ والدینش ترک روستا کرده است.
اهالی روستاهای اطراف او را مردی بی آزار می دانند که تا به حال آسیبی به کسی وارد نکرده است و همه او را دوست دارند.
داستان واقعی عزیز جنگلی چه عشق و دلدادگی باشد و چه جنون تنهایی، او برای نسل جدید نماد عاشقی دلسوخته است که با رفتن معشوق روح از بدنش پر کشیده و جسمش در جستجوی عشق راه جنگل را در پیش گرفته، جنگل های سرسبزی که آغوش خود را برای او باز کرده اند و سرپناه بی پناهی او شده اند.